جدول جو
جدول جو

معنی دندان شوی - جستجوی لغت در جدول جو

دندان شوی
(دَ)
دندان شو. سواک. مسواک. دندان زدای. دندان سای. دندان شویه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مسواک و دندان آپریز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دندان شکن
تصویر دندان شکن
شکنندۀ دندان، آنچه دندان را بشکند، کنایه از پاسخ صریح و قاطع، جواب سفت و سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دندان شو
تصویر دندان شو
دندان پاک کن، آلتی که با آن دندان ها را می شویند، مسواک
فرهنگ فارسی عمید
(دَ یَ / یِ)
دندان شوی. دندان سای. دندان زدای. مسواک. (یادداشت مؤلف). رجوع به مسواک و دندان آپریز شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
هش و بش. (یادداشت بخط مؤلف). خوشروی. بشاش: هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
حالت و چگونگی دندان زن. دندان زدن، عدوات و دشمنی و خصومت. (ناظم الاطباء). برابری کردن. (انجمن آرا) (از غیاث) (از آنندراج) :
کسی که با تو به دندان زنی برون آید
بود زمانه مر او را به قهر دندان کن.
سوزنی (از آنندراج).
رجوع به مادۀ دندان زدن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ دَ / دِ)
دندان خا. خایندۀ دندان از خشم. آنکه دندان غرچه کند از خشم و جز آن. (یادداشت مؤلف) :
سرایهاش همه پر ز سرو دیباپوش
وثاقهاش همه پر ز شیر دندان خای.
فرخی.
کمند او ببرد زور پیل گردنکش
سنان او بکند چنگ شیر دندان خای.
عنصری.
زآن نی آتش تنش داغ سگی
بر سر شیران دندان خای باد.
خاقانی.
چرخ دندانخای انگشت به دندان که چرا
نیک مردی به بدان این همه نیرو بدهد.
خاقانی.
چون کنار شمع بینی ساق من دندانه دار
ساق من خایید گویی بخت دندان خای من.
خاقانی.
، گزنده (سگ). (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
چو سگ در کوچه دندان خای باشد
براو زن سنگ تا برپای باشد.
امیرخسرو (از آنندراج).
خون چندین خاندان در گردن کلک من است
بر کسی دندان بخاید چشم دندان خای من.
شانی تکلو (از آنندراج).
، چیزی ناساز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کنگره های کنار جامه چون دندانهایی خرد. زینت که بر اطراف جامه کنند چون سلسله ای از دندان موش و به شکل مثلث که زوایای آن به سوی وحشی جامه است. پره هایی خرد که بر حاشیۀ جامه از پارچه بیرون کنند از همان قماش یا قماشی دیگر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خلال کردن. با خلال بسودن و زدودن دندان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اسنان السباع. گیاه دائمی شیره دار از تیره مرکبات با برگهای فراهم و گلهای زرد روشن بر روی ساقۀ بلند، برگهای نورستۀ آن خام و پخته خوراکی است. دانه هایش دارای رشته هایی است به شکل چتر که باد بآسانی آنها را می برد. قاصدک. (از دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ دی دَ / دِ)
شکننده دندان. که دندان را بشکند و خرد کند. (یادداشت مؤلف) :
وگر کم همه خرد کردی دهن
به سیصدمنی مشت دندان شکن.
اسدی.
، قاطع. بی تردید و تزلزل. بدون باری به هر جهت و لیت و لعل:
گر نگردد طعنۀ سنگین دلی دندان شکن
می توان خون خود از لبهای او آسان گرفت.
صائب (از آنندراج).
- جواب دندان شکن، مفحم. جوابی سخت تند و خشن و مخالفت آمیز. پاسخ مخالف مستدل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رُو)
آشی را گویند که از بلغور گندم پزند، هر چیز نیم سوخته را هم گویند. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دندان شکن
تصویر دندان شکن
آنچه که دندان را بشکند و خرد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دندان حوت
تصویر دندان حوت
دندان ماهی گواژ اشک باران ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندان روی
تصویر خندان روی
بشاش، خوشروی
فرهنگ لغت هوشیار